خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

چی شد ؟! این وسط فقط ندا اضافه بود !!!

سلام 

شنیدم توی ایران داره همه چیز سرد میشه و به حالت عادی برگشته ! 

خیلی نامردید اگر سرد بشید ... خیلی نامردید ار انتقام خون ندا رو نگیرید ... خیلی بی مایه هستید اگر این زحمت دو هفته ای رو با یکمی خمودی و تنبلی حروم کنید ! 

خواهش میکنم نگذارید این هم یه برگ افتخار برای دولت بشه مثله ۱۸ تیر ! 

یکمی جهد کنید تا ایران ویران رو اباد کنید ... اونجا بیشه شیرانه نه مملکت موشها ! 

اینها این همه خونی که ریختند جواب داره !!! 

دادگاه و میز محاکمه جای محاکمه آزادیخواهان و اصلاح طلبها نیست . باید عواملی که این دو هفته جوونهای ما رو به خاک و خون کشیدند مجازات بشند تا دیگه کسی جرات نکنه در ایران به ایرانیها و به شعور افراد توهین کنه ! 

ازتون خواهش میکنم که این قیام رو ول نکنید . هرچی شما در ایران بیشتر مبارزه کنید خانواده های جوونهای کشته شده و به خصوص خانواده ندا آقاسلطان بیشتر تسکین پیدا میکنند ! 

نگذارید جو رو نظامی کنند ... نگذارید تقصیر همه این جنایت ها رو بندازند گردن اصلاح طلب ها ! 

اگر دیروز دشمن در لباس بعثی و عرب بود امروز دشمن در لباس پلیس امین مردم و دولت خدمتگزار مردم وارد عمل شده ولی بدونید امروز جبهه جنگ صدها کیلومتر دورتر از شما در بیابانهای بی اب و علف نیست ... امروز جبهه جنگ در کوچه و خیابانهاست ! 

امروز هم شهید داریم ولی شهیدان ما بسیجی و نظامی نیستند .... امروز شهیدان همه کسانی هستند که در خیابانها کشته میشوند ... ولی بدانید که زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی میخورند ! 

از خیابانها گزارشات غیر رسمی به من بدهید  

ارادتمند  

رامین

نظرات 14 + ارسال نظر
علی شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ق.ظ

ررررررررررررررررررراااااااااممممممممین
ترمز

سارا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:45 ب.ظ

سلام رامین جان
این جا هیچ آرام نیست
فقط اگه تو خیابون های پایین سیاه سبز بپوشی میگیرنت.
فقط ایست بازرسی بسیجی ها سر هر چهار راهی هست.
فقط از اتوبوس پیادت میکنند و می پرسن کجا میری چرا میری؟
فقط اجازه نداری ۱ دقیقه جای وایستی.
و هرشب گشت سیاه با قیافه های ترسناک و بی رحم همه جا گشت میزنه عزیزم.
و بیشتر از ماشین و آدم توو خیابون پلیس و موتور و بسیجی و سپاهی هست.
عزیزم ما آروم نشدیم هر روز که میگذره خشمگین تر هم می شیم.
نمی زارن بریم بیرون حتی به پیرزن هاهم رحم نمی کنند.
ولی هر شب صدای الله اکبر بالاتر میره.
و آسمون ایرانمون سبز تز می شه.
با این حال هنوز کسای هستن که تعدادشون هم زیاده که میرن توو خیابون.
رامین جان این جا اوضاع نا جوان مردانه است.
ببین در چه حدی است که ۴ نفر بسیجی مجتمع ما به ماها هشدار دادن که اگه الله اکبر و تموم نکنید می گیمبیان برزین تو مجتمع و پدرتون در بیارن.و همه کسای که الله اکبر میگنن را لو میدیم.
ولی ما نه آروم می شیم و نه ندا و نداهامون از یاد میبریم.
ما مثل ندا زیاد از دست دادیم .
باز اونا شهید شدن و رفتن.کسای که تو زندان هستن وضعشون معلوم نیست.نه اون ۵۰۰ نفر فعال سیاسی هموطن های عزیز ما که در سکوت راه میرفتن و دستگیر کردن و بردن.
عزیزم این آغاز راهه.سکوت معنی اتمام نیست.بعضی وقت ها سکوت لازم می شه.
هر شب خدا رو شکر می کنم که کار کانادای ما انقدر طول کشید که خودم بودم و دیدم.

م ی یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ



نترس ندا ، نترس !

وقتی آن سرب داغ در سینه ات نشست ،

دبستانی های ما داشتند دیکته " توانا بود هر که دانا بود " می نوشتند.

غافل از اینکه دیگر کاری از دست دانایان برنمی آمد .

دبیرستانی هامان به نامه های عاشقانه سرگرم بودند.

بی خبر از اینکه عشق ها دیگر عین و شین و قاف نداشتند.

دانشگاهی هامان به نوشتن توبه نامه مشغول بودند.

تا در جایی – هرچند ناچیز – کاری بیابند برای معاش شان.

وقتی که خون از شاهرگ ات بیرون می زد ،

رسانه ملی طرز تهیه بیفتک را آموزش می داد .

تا کسی بیرون زدن خون از لبان ات را نبیند.

و " آقا " هنوز داشت ما را از " دشمن " می ترساند .

تا از خودش نترسیم .

و آشیخ عبد الجبار داشت توی رساله خودش صفحه ای را جستجو می کرد.

تا ببیند خونی که از گلوی یک انسان می آید ،

از نجاسات است یا از مطهرات .

و حاج جابر داشت فکر می کرد که خون سرخ تو

برای کیسه های برنج توی انبارش خوب می شود یا بد .

نترس ندا ، نترس !

وقتی سیاهی چشمانت می رفتند ،

پزشکان ما به لک سرخ روی روپوش سفیدشان خیره شده بودند .

تا مبادا به جرم معالجه تو انگی به آنها بچسبد .

مهندسین ما نفت و گازها را با سرعت بیشتری از تن زمین می مکیدند.

تا با دلارهای آن تفنگ و گلوله بخرند .

مبادا مهمات لباس شخصی ها کم بیاید .

سینماگران ما داشتند فیلم " چه " را نقد می کردند .

تا یادشان برود که هر روز چندین " چه " در کوچه خودشان قربانی می شود .

کشاورزان ما داشتند برای چهار سال دیگر سیب زمینی می کاشتند .

تا هر سیب زمینی ، دهانی را ببندد .

نترس ندا ، نترس !

سقراط هم که جام شوکران را نوشید ،

همه آتن راحت به خواب رفتند.

چون که دیگر " خرمگس " آزارشان نمی داد .

این همه سال معنای فلسفه را نمی فهمیدیم .

و آزار نمی کشیدیم .

و راحت می خوابیدیم .

تا اینکه خون تو را دیدیم .

و فلسفه را فهمیدیم .

و بی خوابی هامان آغاز شد .

نترس ندا ، نترس !

ما دیگر فلسفه را می فهمیم .

و قسم می خوریم که معنای آن را

به آشیخ عبدالجبار و حاج جابر و حتی به خود خود " آقا " هم بفهمانیم .

نترس ندا ، نترس !



محمد یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

دوست عزیز با تمام احترام برای شما.
هیچ وقت تصور ایستادن جلوی گلوله را داشته ای؟
من از نسل ۱۸ تیر هستم و در تمام مراحل بودم همچنین در جریان اعتراضات اخیر و برای من قابل قبول نیست که ببینم عده ای کشته یا زخمی شوند و عده ای دیگر از دور تشویق به ادامه راه.
من مدتی است که متن های شما را دنبال میکنم و خودم هم منتظر به نتیجه رسدن پرونده ام.
از شما نیز تقاضا دارم با فعالیتهای خود در آن سو دوستان ایرانی را یاری کنید.

موفق باشید

رفیق شفیق ما آخرش نفهمیدیم موضع شما درباره ما چیست ؟! آخرش شما فعالیت های اینطرف ما رو تضویق و تمجید میکنی یا اینکه ما از اینور تشویق میکنیم براتون قابل قبول نیست ؟!
در هر صورت من هر کاری از دستم بر بیاد برای ایران میکنم
اراتمند
رامین

سیمین یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ http://sokote-tanhaii.blogfa.com

سلام
خسته نباشی....از چی؟؟ از قصه خوردن
میدونی فایده نداره... کاری نمیشه کرد...
میدونی مردم ایران خیلی گناه دارند ادم دلش برای مردم کشورش میسوزه
اما کاری از دستش برنمیاد
نمیدونم چی بگم جز قصه خوردن برای مردم بیچاره

[ بدون نام ] دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:27 ب.ظ


نترس ندا ، نترس !
وقتی آن سرب داغ در سینه ات نشست ،
دبستانی های ما داشتند دیکته " توانا بود هر که دانا بود " می نوشتند.
غافل از اینکه دیگر کاری از دست دانایان برنمی آمد .
دبیرستانی هامان به نامه های عاشقانه سرگرم بودند.
بی خبر از اینکه عشق ها دیگر عین و شین و قاف نداشتند.
دانشگاهی هامان به نوشتن توبه نامه مشغول بودند.
تا در جایی – هرچند ناچیز – کاری بیابند برای معاش شان.
وقتی که خون از شاهرگ ات بیرون می زد ،
رسانه ملی طرز تهیه بیفتک را آموزش می داد .
تا کسی بیرون زدن خون از لبان ات را نبیند.
و " آقا " هنوز داشت ما را از " دشمن " می ترساند .
تا از خودش نترسیم .
و آشیخ عبد الجبار داشت توی رساله خودش صفحه ای را جستجو می کرد.
تا ببیند خونی که از گلوی یک انسان می آید ،
از نجاسات است یا از مطهرات .
و حاج جابر داشت فکر می کرد که خون سرخ تو
برای کیسه های برنج توی انبارش خوب می شود یا بد .
نترس ندا ، نترس !
وقتی سیاهی چشمانت می رفتند ،
پزشکان ما به لک سرخ روی روپوش سفیدشان خیره شده بودند .
تا مبادا به جرم معالجه تو انگی به آنها بچسبد .
مهندسین ما نفت و گازها را با سرعت بیشتری از تن زمین می مکیدند.
تا با دلارهای آن تفنگ و گلوله بخرند .
مبادا مهمات لباس شخصی ها کم بیاید .
سینماگران ما داشتند فیلم " چه " را نقد می کردند .
تا یادشان برود که هر روز چندین " چه " در کوچه خودشان قربانی می شود .
کشاورزان ما داشتند برای چهار سال دیگر سیب زمینی می کاشتند .
تا هر سیب زمینی ، دهانی را ببندد .
نترس ندا ، نترس !
سقراط هم که جام شوکران را نوشید ،
همه آتن راحت به خواب رفتند.
چون که دیگر " خرمگس " آزارشان نمی داد .
این همه سال معنای فلسفه را نمی فهمیدیم .
و آزار نمی کشیدیم .
و راحت می خوابیدیم .
تا اینکه خون تو را دیدیم .
و فلسفه را فهمیدیم .
و بی خوابی هامان آغاز شد .
نترس ندا ، نترس !
ما دیگر فلسفه را می فهمیم .
و قسم می خوریم که معنای آن را
به آشیخ عبدالجبار و حاج جابر و حتی به خود خود " آقا " هم بفهمانیم .
نترس ندا ، نترس !

سحر سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:15 ق.ظ

اقا رامین مثله اینکه شما کله ات خیلی داغه، اگه خیلی نگران ایران و ایرانی و خونهای ریخته شده هستی و اگه خیلی جیگر داری پاشو بیا اینجا ببینم خودت رو میذاری جلوی گلوله، حالم به هم می خوره از این آدمهایی که تا ایران هستن صداشون در نمیاد، همین که از ایران میرن و جاشون امنه میشن مدافع حقوق ایران و ایرانی

سلام سحر خانم
اولا از یک هموطن اصلا انتظار اینطور برخورد تند رو نداشتم .
ببخشید ولی اگر کافر و دزد و قاتل هم باشیم با لحن دوستانه تری هم میشه ما رو ادب کرد !!!
در ضمن اون زمانی که من ایران بودم در سهم خودم کار میکردم ولی هیچ موقع فرصت عرض اندام بدنی برام پیش نیومده بود !
در ضمن اینکه من باید بگم بخاطر مشکلی که دارم اصلا فعالیتهای بدنی برام غیرممکنه حالا اگر راضی میشید بیام و فقط زیر و دست و پا بیوفتم تا بیام !
من هم اینجا دنبال کارها هستم و حضور فعالانه در تظاهرات اینطرف دارم ولی گفتم ار اینجا هم با زبون و قلم دوستان داخل کشور رو یاری کنم (اگر بتونم) بهتره !
در ضمن سرکار عالی اگر حالتون از صحبتهای بنده به هم میخوره و از کشته شدن جوونای مملکت ککتون نمیگزه به خودتون و وجدانتون ربط داره !
با اجازه
ارادتمند
رامین

یک دوست سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام

تلوزیون ایران اعلام کرده که کشته شدن ندا یه جورایی یه اقدام انتحاری بوده برای سیاه نمایی دولت....و اصلا توی خیابون هم نبوده و توی یه کوچه خلوت بوده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سارا سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:07 ب.ظ

سلام
من نمی دونم چرا هموطنامون تا یه چیزی می شه می گن تو که اینجا نیستس حرف نزن؟
من اینجا هستم و وقتی شما ها رو انور می بینم که برایه وطنتون وما ها که اینجاییم اعتراض میکنید نیرو میگیرم که هنوز خیلی ها پشت ما هستن .اگه کسای که خارج ایران هستن دست به اعتراض نمی زدند تا این اندازه دولت های خارجی ازمون حمایت نمی کردند؟
راه های مبارزه که فقط ریختن توو خیابون و کشته شدن نیست.
این که ایرانی های انور هنوز وطنو از یاد نبردن و هنوز قلبشون واسه ایران میزنه خیلیه.

ارین سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:42 ب.ظ

این سحر راست میگه دیگه نشستی توی کانادا به ما میگی بی مایه؟
واقعا مسخرس

سلام عزیزم
اولا این خانم سحر کیند اول معرفی کنید تا ما هم بدونیم با کی طرفیم !
در ضمن گیریم که اینطور باشه و من توی کانادا نشستم و به شما میگم بی مایه ... من اگر بخوام توی مبارزه شرکت کنم باید دو ملیون تومن پول بدم پاشم بیام اونجا که چهارتا شعار بدم که احتمالا اصلا نمیگذارند از در فرودگاه بیام بیرون و میبرمند زندان !
شماها اون زمان که ما اینجا پی بدبختیمون بودیم شور و حال انتخابات گرفتتون و فکر کردید بعد از سی سال با این فجایع دهه شصت حکومت با یک انتخابات همه چیز عوض میشه ! بعد که دیدید نشد رفتید سر و صدا کردید ! تا جریان به بزن و بکوب و کشته و زخمی شدن رسید همه رفتید کنج خونه نشستید !
یا نمیکردید یا اساسی میکردید ! حالا تنها ثمری که این انقلاب شما داشت این بود که دفه دیگه اگر یه شیردلی جرات کرد و صداش در اومد حکومت میگه جنگ اول به از صلح آخر و از اول میزنند یارو رو میکشند و دوباره همه چیز حل میشه و مشکلات مملکتی به سادگی درست میشند !
فعلا باید برم
خیلی ممنون که نظر دادید
ارادتمند
رامین

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ب.ظ


بابا بیخیال ۱۰ ها هزار کیلومتر اونورتر نشستی میگی لنگش کن

حالا نه شما هم اونجا چه بابایی از حکومت در آوردید !!!!!
به خدا منم از اینجا هرطور میتونم کمک میکنم

حسام پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ق.ظ

مثل اینکه وقتی این مطلب رو نوشتی خیلی داغ بودی؟!

ایران , ایران , ایران ........... !
واقعا" ایران تو انقدر کوچیکه که فقط شمیران توش جا میشه؟!

الآن بهترین فرصته تا بدونی جمهوری اسلامی به پشتوانه ی تمام مردم ایران و تا وقتی با مردم ایران هست استوار خواهد بود.
9 دی و 22 بهمن ها ایران رو ببین...

شایدم شما صحیح میگید
من دوست دارم نظر مخالف داشته باشم ولی ماسفانه فرصت میاحثه کامل ندارم

مهدی چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ق.ظ

رامین جان متاسفانه از این دست آدمهای بی مایه تو ایران زیاده. من دیگه به این نتیجه رسیدم که اینا لیاقتشون همینه. نه فقط من که خیلیا به این نتیجه رسیدن که برای اکثریت این حضرات علی گدا زیادی هم هست. من عضو ستاد میرحسین بودم و برای تبلیغ به شهرها و روستاهای زیادی رفتم و بدون اغراق با بیشتر از ۲۰۰۰ نفر رودرو صحبت کردم. ۶۰-۷۰ درصد این مردم از زور بدبختی حاضرن به خاطر یه گونی سیبزمینی یا ۷۰ هزارتومن پول ناقابل شرفشون رو هم بفروشن مملکت و خون ندا که اصلا محلی از اعراب نداره. من و امثال من هم چاره ای ندارن بجز فرار از این مملکت خراب شده.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ

خودت نشستی اونجا در امن و امنیت کامل زرتی فقط شعار میدی راست میگی اگه ایران آباد میخواستی چرا رفتی همین شعارهای الکی و بیخودی شماهاست که از صحنه دورید باعث کشته شدن جوونای مردم میشه اگه راست میگی و خودت خیلی شیری دوباره ژاتو بذار ایران . بیخودی شعار نده

سلام عزیزم
من توی ایران هم بودم همین شعارها رو میدادم و هرطور میتونستم در راه اصلاح وطنم تلاش میکردم
الانم که میبینی فقط از تجربیات اینجام و فرقهای دو کشور میگم وگرنه اگر واقعا شما زندگیتون راحت و آسودس که نمیخوام خیال شما رو مشوش کنم
امیدوارم زندگیتون همونطور که لایقتونه باشه
دفعه دیگه یه اسم مسعار اقلا برای خودتون بگذارید
ارادتمند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد