خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

یک روز پاییز کانادایی

سلام

امروز میخوام یکم از خودم حرف بزنم .... نه .... نه اینکه در مورد خودم بگم ولی این پست مستقیما در مورد مسائل مهاجرتی نیست

امروز داشتم توی کوچه راه میرفتم ... برگها ریخته بود زیر پام ... هوا داشت به غروب نزدیک میشد ولی هنوز کاملا روشن بود



داشتم فکر میکردم که چرا من این پاییز رو خیلی دوست دارم ... چرا مثل زمانی که ایران بودم از پاییز ناراحت نمیشم

دیدم اولا توی ایران اول پاییز یعنی اول مدرسه و اونم فضای درسی که کاملا سرد بود ... هم از نظر فیزیکی و هم از نظر عاطفی ... اینجا مدرسه همش تفریحه ... خبری از تکالیف سخت و معلمهای اخمو نیست ... اینجا وقتی از بغل معلمت رد میشی اگر بخش توجه هم نکنی باز هم اون بهت توجه میکنه ... معلم سال پایین تر از شاگردای سال بالا در مورد درسهاشون میپرسند و خودشون رو به روند درسی بچه ها علاقه مند نشون میدند ... اینجا رابطه بین معلم و شاگرد در نود درصد مواقع کاملا مثبته ... اینجا کمتر معلمیه که نخنده ... توی ایران خیلی معلم خوب داریم ختی بیشتر از بدها ولی سیستم به معلمها اجازه میده بد باشند ... یادم نمیره اون روزی رو که به معلمم با ذوق و شوق گفتم (خانم دیشب توی خیابون دیدیمتون ) و بعد اون با یه لبخند احمقانه که مثلا میخواست من رو ضایع کنه گفت (ااااا ... زیارتت قبول) من باید از این معلم با این سطح شعور توی سن ده سالگی درس زندگی یاد میگرفتم

البته بگذارید حالا که این رو گفتم یه خاطره خوب هم بگم :

یادمه سال سوم راهنمایی دبیر رباضیمون که سه سال باهاش کلاس داشتیم روزای آخر گفت میخوام براتون بگم (من سالهای سال دبیر ریاضی بودم و اون اولا بچه ها رو به سختی تنبیه فیزیکی میکردم ... طبق معمول اکثر معلمها آخر هر سال یه نظرسنجی از بچه ها در مورد درس و روش تدریس میکردم که در یکی از سالها یکی از بچه ها توی نامش به این مضمون نوشت که شما که بچه ها رو میزنید اگر گیریم فردا همشون دکتر مهندس هم شدند ولی از این کتکهای شما یکیشون ناقص شد بعد دکتر و مهندس ناقص به چه درد این اجتماع میخوره. این معلممون میگفت من همونجا به گریه افتادم و از همشون عذر خواستم و روشمو کاملا عوض کردم) حالا یکی این آقا که من هنوزم معلم ریاضی مثل ایشون ندیدم یکیم اون بالایی

اینجا درس خوندن یک چالش نیست ... یک بخشی از زندگیه که نه تنها اصلا سخت نیست بلکه همه هم در به انجام رسوندنش کمکت میکنند ... اینجا همه هم دیگه رو از صمیم قلب دوست دارند چون هیچکس از چیزی بی بهره نیست که بخواد بخاطر داشتنش از دیگری رشک ببره ... اینجا پول و منابع مالی برای رفاه به وفور خرج میشه ... به خدا توی ایران در شهر اصفهان شاید سه یا چهارتا مدرسه که معماری مدرسه ای داشته باشه نداریم ... ماها توی آپارتمان درس میخونیم ولی پولی که میدیم خیلی بیشتر از حق و کارکرد مدارسه

اینجا آدم اصلا احساس آرامش میکنه

البته اینها نظر شخصی منه و هر کس در اظهار نظر آزاده

ابنجا دانشگاه رفتن یک کار دلخواهه و صد تا راه هست یرای موفقیت ولی توی ایران دانشگاه رفن عقلانی ترین راهه که آخرشم موفقیت توش تضمینی نیست  و احتباج به آشنا و سرمایه داره

ابنجا من خیالم راحته و با فراق بال برای آیندم نقشه های دور و دراز میکشم ولی توی ایران که بودم فقط باید درسهای صدتا یک غازی رو میخوندم که خیلیاش رو هنوزم نمیدونم به چه دردیم میخورد

اینجا همه درسها توی کلاسهای جا دار و با صد تا امکانات آخرین مدل مثل مدلهای فیزیکی و آزمایشگاه و اینترنت و پروژکتور و دروس آنلاین آموزش داده میشه ولی توی ایران باورتون میشه ما یک سال کامپیوتر روی تخته سیاه خوندیم و تمریناش رو توی خونه انجام میدادیم ... نه اینکه فکر کنید غلو میکنم ... اینجا توی کلاس کامپیوتر که هر دانش آموز بصورت کلی یک کامپیوتر جلو خودش داره و توی بقیه کلاسها هم یک کامپیوتر برای معلم و درس دادنش هست با یه صفحه نمایش بزرگ و یک پروژکتور و در هزر کلاس حداقل هفته ای یکبار هم میریم آزمایشگاه کامپیوتر (Computer Lab) و هر کس یا یه کامپبوتر درس میخونه

یادمه کلاس پنجم بودم که یک شب خواب دیدم رفتم به مدرسه که هر دانش آموز به میز کار بزرگ داشت با کامپیوتر و اینترنت و فکس و .... . اون موقع برام واقعا دور از ذهن بود ولی امروز صیح که به فکرش افتادم دیدم زیادم ازش دور نیستیم .

خلاصه اینکه من که از این مهاجرت خیلی راضیم حتی با تمام سختی ها و مشکلاتش

راستی اون کار داوطلبانه بود که از هفته پیش هر پنجشنبه میرم ... امروز مسئولش برام ایمیل زد و جلسه امروزش رو تعطیل کرد

نظر یادتون نره

ارادتمند

رامین

نظرات 18 + ارسال نظر
نیوشا جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.nsh91.blogfa.com

سلام رامین جان

خوب دیگه تفاوت کشورهای جهان سومی با کشورهای پیشرفته به همیناشه

من با تمام احترامی که به کشورم قائل هستم

ولی به نظرم در ایران انسانهای کمی

هستن که به معنای واقعی از زندگیشون لذت میبرن

با وجود استعدادهای زیادی که در ایرانه

ولی هیچ کس به فکر آباد کردن و راحتی مردم نیست

و همه فکر خودشونن

اگه یکی هم قصد انجام کاری رو داشته باشه اونقدر مانع جلو پاش میزارن

که اکثرا ادامه ی کار رو بی فایده میبینن

خودت که میدونی شعار خیلی زیاده ولی عمل به اونا کم
.
.
.
.
در کل وب زیبایی داری

خوشحال میشم به منم سر بزنی وتبادل لینک کنیم

در پناه حق



سلام
ممنونم
لطق دارید
در یک فرصت مناسب حتما میرسم خدمتتون

گانگ جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ

سلام بر دوست عزیز. به جرات می تونم بگم که از اولین کسانی بودم که وقتی وبلاگت رو راه انداختی خواننده مطالبت بودم ولی الان یک جمله ای توی ژستت خوندم که خیلی خوشحال شدم و خیلی هم انرژی گرفتم گفته بودی که:؛خلاصه اینکه من که از این مهاجرت خیلی راضیم حتی با تمام سختی ها و مشکلاتش؛ امیدوارم که همیشه در همه مراحل تحصیلی و کاری و کلا زندگی شاد و موفق باشی.

سلام
ممنونم
خیلی لطف داری

رحیم جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ب.ظ

سلام آقا رامین
من رشتم ساخت و تولیده . حالا نمیدونم کانادا به این رشته چی میگن . ولی این رشته واسه من خیلی جذابه (چون من هم از همون اول فنی دوست داشتم . ) و در مورد ماشین آلات صنعتی و روشهای تولید و... هست . تو ایران حدود ۱۰ ساله که گذاشتن . رشته وسیعی هست و من فکر میکنم برای ما ایرانیا تو جایی مثل کانادا این رشته بهتر از معماری یا عمران باشه .
من خودم میخوام انشالله اگه قسمت بشه ارشد رو بیام کانادا ادامه بدم .
نظرت چیه ؟؟ البته من نمیدونم تو کانادا به این رشته چی میگن . میتونی روش تحقیق کنی

سلام
ممنونم
حتما روش تحقیق میکنم

مجید جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ب.ظ

سلام
من هرشب میام سر میزنم.این چند روز رو دیدمماشالا ترافیک کامنت دارید گفتم توی این شلوغی من دیده نمیشم.یه چیزایی راجع به قانون جذب شنیدم.ظاهرا خواب اون زمونا کار همین قانونه بوده که نشدنیه رو شد کرده.گفتم نمیخوام بیام اونجا اما خداییش زندگی اینیه که اونجا دارند.اینجا هنوز بچه های ملت گچ میخورن کامپیوتر که هیچ.دولت ما هم به مردمش چهار لیتر چهار لیتر بنزین میده اما ارواح عمه اش بنزین صادر میکنه. این محمود.... ما خیال میکنه همه مثل خودش چیزن...
پست هات خیلی قشنگن. موفق باشی دوست من

ممنونم
خیلی کامنتهاتون دلگرمی به آدم میده دستتون درد نکنه
ادامه بدید

همونی که شناسنامه اش پشت جیبشه شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ق.ظ

داش رامین ممنونم که جواب مارو دادی در مورد فرق معلمای اینجا و اونجا بهت بگم معلم اینجا دارن از گرسنگی میمیرن و کجا بیان بهت لبخند بزنن ؟
و دولت کریمه اونجا بلده چطور از همه لحاظ به معلاش برسه که با لبخند بارضایت نه لبخند نیروی انظامی ما پشت تریبون و یا تلوزیون باشه .
در ضمن مدیریت ها هم فرق داره و در کل بهت بگم که سیاست دولت نقش مهمی داره داداشی .
شما لطف کردین آدرس دانشگاه رو دادین بابت فوق لیسانس حقوق ولی من زبان انگلیسیم افتضاحه و نتونستم سر در بیارم .
راستی واسه رفتن به دانشکده های حقوق و اونم فوق لیسانس تافلم باید چند باشه ؟
منتظر جوابتم با شناسنامه پشت جیبم
مجتبی از بابل

نمیدونم ولی باید خیلی بالا باشه چون برای حقوق زبانت باید خیلی عالی باشه

عاطفه شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام رامین
من و همسرم بعد از مشاوره های فراوان تصمیم گرفتیم فعلا فایل نامبر باز نکنیم تا یه کمی وضع زبانمون بهتر بشه و یه کمی هم argentبدست بیاریم
فعلا هم من بد جوری افسردگی گرفتم دوست داشتم زودتر کارامون رو انجام بدیم
در ضمن این کامنت آخریتون خیلی انرژی بخش بود

لطف دارید !

محسن یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ق.ظ

سلام
رشته من تعمیر و نگهداری هواپیماست و در حال مهاجرت به کانادا هستم.اگر سوالی داشتی خوشحال می شم بتونم جواب بدم

سلام
خیلی چاکرم
لطف میکنید جواب ما رو میدید
باهاتون روی ایمیلتون تماس میگیرم

همونی که شناسنامه اش پشت جیبشه یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ق.ظ

سلام
بالا یعنی چی ؟
بیشتر توضیح بده
تافل چند باشه
لطفا پیگیری کن چون من زبانم اصلا خوب نیست
متشکر
مجتبی از بابل

سلام
پسر خوب نه من اونقدر وقت دارم نه سایت دانشگاههای کانادا توی ایران بستس
برو توی یکی یکیه دانشگاه ها و نمره تافلشون رو ببین

سورنا یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ

سلام رامین جان
خیلی خوبه که از محل زندگیت راضی هستی
من همش فکر میکنم اگه بیام خارج از کشور وقتی دلم گرفت چکار کنم . اگه دلم تنگ شد.راه برگشتی ندارم.
هرچند اینجا هم احساس آرامش نمیکنم.
به قول سیاوش قمیشی
" ما همینیم جنگل بدون ریشه "
مراقب خودت باش

مجید یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام
من دو شبه میام شما نمیایید. خلاصه که مثل لحظه های سال تحویل واسه پست جدید هی ساعتو نگاه میکنیم.بنگارید دوست گرامی

میگذارم

۶۸ یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.independent68.mihanblog.com

خدایا ما اینجا تو ایران تتنها چیزی کهنداریم آرامشه فکر و روحه...
لحظه به لحظه رویا ها و آرزو های کوچک و بزرگمون سرکوب میشه..

۶۸ یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.independent68.mihanblog.com

سلام مجدد
تقریبا همه ی مطالبت رو خوندم...حال کردم...وبلاگت پروفایل نداره؟؟؟خیلی دلم میخواد در مورد نویسنده وبلاگ بیشتر بدونم..اینکه چند سالتونه...یا اینکه مجردی یا متاهل...از این جور چیزا

سلام
لطف دارید
من یک پروفایل که گذاشتم برای خودم ولی زبادش میکنم

حجت سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://andaruni.blogspot.com/

میدونی رامین جان آدما زمانی پیشرفت میکنن که به کارشون علاقه داشته باشن.
مسلما توی ایران خیلیها فقط به خاطر بازار کار یا درآمد وارد دانشگاه میشن یا کار آیندشون رو انتخاب میکنن پس نباید انتظار بیشتری از اینجا داشته باشی.
بگذار یه سوال ازت بپرسم به نظرت راه حل چیه؟ چه کار کنیم تا به آینده این کشور امید داشته باشیم؟ منتظر پاسخ منطقیت هستم.

سلام
به صورت مختصر باید بگم به نظر من باید اولا از همین امروز شروع کنیم به نسل آیندمون
دوما باید آزادی به مردم داد تا انتخاب بکنند و در ضمن کمی برای آینده بیشتر سرمایه گذاری بشه
باید به وونها فرصت اد تا تجربه کنند و کمی هم در فرهنگهای غلطمون تغییر ایجاد کنیم
بازم نظر بدید

محبوبه پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ

رامین جان من یه پسر 10 ساله دارم و تو این متنت اشاره کردی به معلمهای این سن بچه ها تو ایران....واقعا راست میگی .....من الان دارم به چشم خودم میبینم که اصلا رشد عاطفی بچه ها براشون اهمیت نداره. کیوان من چند ساله گیتار میزنه و یه روز که معلمشون گفته هر کار هنری داره بیاره، گیتارشو برده بود مدرسه ....ولی اجازه نداد سر کلاس بزنه! بچه منم آویزون اومد خونه....منم واقعا نمیدونستم چه توضیحی به پسرم بدم.....بگم معلمت کار بدی کرد؟ کار خوبی کرد؟ ناچار بود؟ چرا ناچار بود؟.....دعا کن منم کیوانمو بیارم اونور....

سلام
فقط صبر و سعی و امید کارتون رو درست میکنه
شما هم میاید فقط سعیتون رو بکنید

رویا جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ

من هم با نظر شما موافقم این جا آزادی را در تصاویر و نقاشی ها باید دید.
تبعیض: علمی و نژادی -فرهنگی- مذهبی-بی قانونی- و پیش به سوی سقوط...
در زباله دان تاریخ!
رواج خرافات گویی گاهی حوادث قرون وسطی تکرار می شود(تفتیش عقاید - قتل آدم کشی به نام دین-نهی از تحصیل علم )و هم اکنون صدای آشوب و اعتراض در بزرگترین مراکز علمی ایران **دانشگاه ها**

لطفا ایمیلتون را بذارید
ممنون
با آرزوی شادترین لحظه ها

حجت شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ق.ظ http://andaruni.blogspot.com

میدونی وقتی نظرات رو میخونم همه دارن از مشکلات ایران و رفتن حرف میزنن راستش رو بخوای من هم قبول دارم که کانادا به نسبت ایران یه کشور ایده آل هست اما به خدا رفتن بهترین کار نیست. راحت ترین کاره . شاید صحبتم یه جورایی شبیه شعارهای تازه به دوران رسیده ها باشه اما باید قبول کنیم که وضع اینجا تغییر نمیکنه مگه مردم بخوان و حالا تصور کنین کسانی که از شرایط کنونی به تنگ اومدن به جای ابراز عقیده رفتن رو انتخاب کنن چه انتظاری از آینده اینجا میشه داشت؟
/همیشه بهترین راه راحت ترین نیست/

سپیده شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام
تبریک خوش باشی و شاد . من عاشق تجربه کردن تحصیل در آرامشم چون ایران نمیشه تجربش کرد .... البته تو دانشگاه نذاشتم بد بهم بگذره ولی بازم دلم میخواد جایی بهتر ادامش بدم

[ بدون نام ] یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ق.ظ

سلام واقعا جالبه حس خوبی دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد