سلام
این پست به همت علی آقا نوشته شد تا همگان بدانند اینجا همه چیز خوب نیست
در ضمن این حرفهایی (با یه عقیده بعضی دوستان مزخرفاتی) که من میگم نظرا شخصی منه و من نخست وزیر کانادا نیستم که حرفم کاملا صحیح باشه.
البته خوب اینم حرفبه که اینقدر از خوبی های این سرزمین آرزوها میگی بکم هم بگو ببینم اینجا چه مشکلاتی هست !!
1- اولا برای شمای مهاجر که اول از همه مشکل غربت و تنهایی هست که در مطالب قبلی در موردش به تفسیر سخن (یا به قول همون دوستان یاوه) گفتم.
2- اینجا اگر کار نکنی و در خقیقت درآمدی نداشته باشی زندگی خیلی سخت میگذره ولی خوب میگذره. البه اینجا اینقدر از طرف دولت و یازمانهای مختلف خوای افراد رو دارند که این وضعیت خیلی خیلی به ندرت پیش میاد.
3- اینجا بک یری کلاه برداری قانونی هست. مثلا شا با یک نفر یک قرارداد میبندی و اون فرد میتونه تمام نکا قرارداد رو شفاها برای شما ذکر نکنه و شما در مقابل چیزی که امضا میکنید و قراردادی که امضای شما زیرشه مسئولید پس در یعضی مواقع پیش میاد که نکا ریزی از قرارداد به ضرر شماست که مثلا با خط خیلی ریز در حاشیه کاغذ قرار داره که باید حواستون رو بهش جمع کنید. البته این هم کم پیش میاد.
4- اینجا زیاد کسی به پیشینه شما اهمیت نمیده و نمیگه شما بهتر از نفر دیگه ای هستی چون پیشین بهره و بیشر با زمان حال شما رو میسنجند. البته اینجا شما خیلی سریع از پیشینون فاصله نمیگیرید و معمولا روی همون خط به ارامی جا به جا میشید. منظور من اینه اینجا اگر شما و من هر دو بریم پیش یک نفر اون فرد نمیگه شما بخاطر اینکه یک زمانی دکتر بودی الان از من بالاتری بلکه میگه الان چون شما الان این مشکل رو درت داری نسیت به بنده ای که اون مشکل رو ندارم در جایگاه پایین تری هستی.
5- اینجا همه با هم برابرند. این بده ؟ بعضی موقعها .... اینجا شما نمیتونی بگی من با یک ملیت خاص دوست نمیشم یا توی مترو بغل دست یک فرد بی خانمان نمیشینم چون این توهین به اون فرده و شما صرف نظر از جایگاهتون توی اجتماع در یک سطح هستید.
فعلا دیگه برم بخوابم
شاید فردا روزی ادامه دادم
ارادتمند
رامین
سلام
جواب پیغامهای همه رو کلی و با توضیح میدم که دیگران هم اطلاعاتی بگیرند
زندگی توی کانادا همونطور که بارها گفتم بسیار خوبه ولی بعضیا که فقط بخاطر کلاس کانادا اومدند اینجا و با جامعه ارتباط برقرار نکردند هنوزم در خبال این هستند که برگردند ایران و اونهابشون که پول و پله ای دارند سه ماه یکبار زندگیشون رو ول میکنند و میان عطیلات ایران تا به شمسی خانم و قمر خانم از خاطرات فرنگشون بگند ... همین دوستان اما وقتی ایران بودند هفته ای یکبار برای فرار از هوای تهران و مشکلات زندگیشون در ایران باید میرفند توی انتالیا حمام آفتاب میگیرفتند (من نمونش رو دارم که میگم)
در مورد اینکه شما فلان رشته رو خوندید و الان که میاید اینجا موفق هستید با نه باید بگم که اینجا همه در بدو ورود باید مدرک تحصیایشون رو با معیارهای کانادایی به روز کنند که این کار برای افرادی که شغلشون تکی و با تحصیلات کمه زمان کمتر و اونهایی که تحصیلات بالاتر و شغل سخت تر و باکلاس تر و با حقوق بالاتر هستش بیشتره پس اگر خودتون رو با استانداردهای اینجا به روز کنید میتونید در هر رشته ای موفق باشید
یکی از دوستان از اینکه من جواب کامنتها رو بی مایه میدم شکایت کردند و گفتند این کار انگیزه برای ادامه بحث رو کم میکنه. اولا من از این دوست گرامی خیلی خیلی ممنونم که این مطلب رو برای اولین بار به من خاطرنشان کردند و در ثانی باید بگم یکم هم مشکل از سوالای شماست. آخه دوستان من هم یک مهاجر ساده هستم و فقط یکبار و از یک راه به کانادا مهاجر کردم. من بیشتر هدفم از تاسیس این وبلاگ این بود که سوالات دوستان در رابطه با روش مهاجرتی که خودم باهاش اومدم و در ضمن زندگی اینجا بدم نه اینکه هر کسی بیاد و با دادن اطلاعاتش به من بخواد که من در مورد روشهای دیگه مهاجرت به کانادا ارزیابیش کنم. بعضی دوستان حتی پا رو فراتر میگذارند و علنا به من میگند برم و براشون تحقیق کنم. بابا منم یه مهاجر سادم که یک مهاجرت خیلی ساده و بدون نکته رو پشت سر گذاشتم و الانم یک زندگی در سطح خودم اینجا دارم. بعضی دوستان سوالای میکنند که من واقعا جوابش رو نمیدونم و نمیتونم به این سادگی ها هم بفهمم پس سعی میکنم اون اندک اطلاعاتی که خودم دارم رو در اختیارشون بذارم و دست خالی نفرستم برید وگرنه برای اطلاعات بازار کار و حقوق شما میتونید اطلاعات شرکتهای کانادایی رو از توی اینترنت در بیارید و مسقیما از طریق ایمیل باهاشون تماس بگیرید و در مورد اطلاعات تحصیلی هم با دانشگاه ها مکاتبه کنید و اونها هم شما با هر سطح زبانی که براشون نامه بدید حتما جوابتون رو میدند. من دوست دارم کمکتون کنم ولی در مورد اطلاعاتی که روی اینترنت قابل دسترس نیست و کسی هم سوالات شما در موردش رو جواب نمیده.
در ضمن اینکه مطالب سایت اداره مهاجرت کانادا رو براتون به فارسی بگم پیشنهاد خوبیه ولی کمی زمانبر هستش و انتظار نداشته باشید من فردا کل سایت رو ترجمه کرده بهتون تحویل بدم و البته حق خطا رو هم برای خودم محفوظ نگه میدارم.
در مورد بورس تحصیلی و به خصوص در مفاطع بالای تحصیلی اطلاعات زیادی ندارم ولی باید بگم که بورس تحصیلی رو معمولا به یک استعداد درخشان میدند که حروم نشه و توی کشورش بسوزه پس فکر نکنم شما بتونید با مدرک دانشگاه غیر انتفاعی و زور زدن بورس یگیرید و باید واقعا یک جایی از خودتون استعداد قابل توجهی حالا در فرم مقاله یا کنفرانس یا پروژه ارائه کنید.
در پایان از همه دوستان حتی کسانی که با کلماتی بس رکیک حتی اقوام نزدیک ما رو مورد لطف خودشون قرار دادند بخاطر نظر دادن تشکر میکنم و ازتون عاجزانه درخواست دارم که ادامه بدید
ارادتمند
رامین
سلام
هر چی میخوام بنویسم چیزی به ذهنم نمیاد
به خصوص که جدیدا دیگه خواننده پیگیر و گرم یا ندارم یا اگرم هست خودی نشون نمیده
بابا نظر بدید موضوع بدید بحث کنید
به خدا بعضی وقتا نا امید میشم
انگار یا دیگه کسی خیال اومدن به کانادا رو نداره یا تجربه همه رفته بالا و دیگه به من و امثال من نیازی نیست
منتظر شما هستم
ارادتمند
رامین
سلام
طبق معمول همه مطالب اول یکم درد و دل
اولا یک چیزی دیدم که داشتم شاخ در میاوردم: یک نفر (آقا با خانم) برای من پیغام داده که قربونت به دعوتنامه برای ما بفرست ... میدونی که این کار توی اون کشور بدون مشکل و سادس و یک فرمه که فقط باید جای خالیهاش رو پر کنی و هیچ مسئولیتی هم برای تو نداره
آخه میخوام بهش بگم که این جریان از دو صورت خارج نیست:
1- نمیدونی که خوب بپرس و تحقیق کن ... من فقط میتونم برای دوستای نزدیکم و خانوادم و افرادی که از نظر شغلی توی کمپانیم نیازشون دارم دعونامه بدم ... وقتیم من برای کسی دعوتنامه بدم و یارو بیاد اینجا اگر بگه خوب من پول ندارم دولت راحت بهش به اندازه حقوق یک فرد فعال پول میده وای بعدش کاملا از من کم میکنه ... اگر مریض بشه خرج دوا و درمونش با منه ... اگر خلاف کنه اول من مسئولم بعد خودش ... دادن دعوتنامه هم کلی اطلاعات و مراحل و تشریفات اداری داره
2- میدونی و حرف میزنی که میخوای منو خر کنی ... آخه مرد حسابی یه نگاه به من و مطالبم بنداز ... من حتما اونقدر میدونم که به این مفتی ها خر نشم و برای تو دعوتنامه الکی بدم ... مگه کشکیه که سه سوته برای تو من دعوتنامه بدم و تو هم شاد و خرم بیای اینجا و به ریش من بخندی
از اینا بگذریم
در ضمن در مورد عکس هم واکنشهای خوبی داشتم ولی مشکل اینجاس که من باید هر عکسی رو کاملا ویرایش کنم چون اگر املاک کسی با چهره فردی توش معلوم باشه و یارو به فرض محال بفهمه بعد میتونه زندگی من رو زیر و رو کنه
هفته گذشته هفته ای بود پر از اتفاق
اول که رفتم کلاس روانشناسی رو حذف کردم ... همه چیزش خوب بودا ولی اولا من وقتشو نداشتم و ثانیا خیلی حوصله میخواست چون پروژه زیاد داشت
در ضمن این هفته دوباره رفتم کار داوطلبانه توی کتابخونه ... هفته پیش جلسه بخاطر مریضی رئیس تعطیل شد ... این هفته هفته آخر آموزش بود و از هفته دیگه باید با بچه ها کار کنیم
امروز بخاطر اینکه روز قبل از Long weekend بود سه تا امتحان داشتم و کلی هم پروژه برای این سه روز تعطیلی بهمون دادند ... برای اطلاع اونایی که نمیدونند بگم که توی کانادا هر ماه حتما یک آخر هفته رو با تعطیل کردن جمعه یا دوشنبه آخر هفته طولانی میکنند که این دفعه دونبه که عید شکرگزاری هست رو انداختند دنبال تعطیلات ... توی روز شکرگزاری باید بوقلمون خورد و یک سری چرت و پرت دیگه که تقریبا همه نهادها هم بک مهمونی نهار گرفتند و من چند جا دعوتم فکر نکنم هیچکدوم رو برم
سخت به دنبال یک کار درست و حسابی هستم و فعلا رکود اقتصادی در بازار آزاد جیب من اتفاق افتاده ... موجودی کیف پول رفته پایین و اگر نشه مجبورم دوباره (و برای چندمین بار) از حضرت پدر وام و مساعده و کمک بلاعوض و کمکهای مردمی و سوبسید و غیره بگیرم (فقط اسماش فرق داره ولی همش از جیب بابا - یا کارت بابا - به جیب من - یا کارت من - واریز میشه و همش وجه رایج مملکت فرنگستانه
امروز اولین امتحان انگلیسی معمولی Regular English در زندگیم رو دادم (این با انگلیسی به عنوان زبان دوم ESL فرق داره و این همونیه که کانادایی ها هم میخونند) اینقدر زیاد نوشتم که فکر کنم معلمم نمرم رو بده چون حوصلش از خوندن چرندیات من سر میره و نمره کامل رو میزاره زیر برگه
فردا شب تولد دوستمه
فعلا میرم بخوابم
ارادتمند
رامین
سلام
پریشب به مرحمت یکی از دوستان یک کار یک روزه گیرمون اومد
این دوستمون روز شنبه بعد از ظهر یکهو بهم زنگ زد و گفت من یک کاری دارم میرم که چند نفر آدم کم دارم ... میتونی تا یک ساعت دیگه آماده باشی ؟!
منم که خوشحال اول از اینکه فرصت کمک به دوستم رو دارم دوم از اینکه یک کاری برام جور شده و سوم از اینکه یک چندر غاز پولی در میارم سریعا جواب مثبت دادم
سریع آماده شدم و آقای پدر هم ما رو رسوندند به قرار و بعدم دوستم اومد دنبالم و رفتیم
کلا کار یک مجلس عروسی بود که توی یک باشگاه گلف برگزار شده بود و خود باشگاه گارسون داشت ... ما فقط رفته بودیم کمک اون گارسونها
کار کلی ما این بود که بشقابهای پر شده رو و آماده رو از توی آشپزخونه توی سینی بباریم بیرون و بچینیم جلو مهمونها و بشقابهای خالی شده رو از جلو مهمونها جمع کنیم و ببریم توی آشپزخونه. در ضمن شیشه های نوشیدنی و گیلاسهای روی میزها رو هم هی باید عوض کنیم.
البته با همه اینها بیش از نصف مجلس رو فقط کنار سالن بصورت آماده به خدمت وایساده بودیم و رقص مهمونهای عزیز (شما بخونید شلنگ و تخته های ناموزون) رو تماشا میکردیم.
البته این مهمونی فرصتی هم بود که اون دوست رو بعد از چند وقت ببینم و یکم با هم درد و دل کنیم.
کلا کار جالبی بود و در مقایسه با بقیه کارهایی که با ایرانی ها کردم بیشتر ازش راضی بودم. البه این کار فقط از طرف یک آپانس ایرانی بود و خود افراد کلوپ و مهمونها و عروس و داماد و خانوادهاشون ایرلندی بودند. لز چیزی که خیلی خوشم اومد این بود که هم مهمونها هر دفعه ازمون تشکر میکردند و کلا خیلی احترام میگذاشتند برعکس یقیه کارها که پدرمون رو در میاوردند و آخرشم طلبکارمون بودند.
کلا تجربه جالبی بود
منتظر کامنتهاتون هستم
ارادتمند
رامین
سلام
امروز میخوام یکم از خودم حرف بزنم .... نه .... نه اینکه در مورد خودم بگم ولی این پست مستقیما در مورد مسائل مهاجرتی نیست
امروز داشتم توی کوچه راه میرفتم ... برگها ریخته بود زیر پام ... هوا داشت به غروب نزدیک میشد ولی هنوز کاملا روشن بود
داشتم فکر میکردم که چرا من این پاییز رو خیلی دوست دارم ... چرا مثل زمانی که ایران بودم از پاییز ناراحت نمیشم
دیدم اولا توی ایران اول پاییز یعنی اول مدرسه و اونم فضای درسی که کاملا سرد بود ... هم از نظر فیزیکی و هم از نظر عاطفی ... اینجا مدرسه همش تفریحه ... خبری از تکالیف سخت و معلمهای اخمو نیست ... اینجا وقتی از بغل معلمت رد میشی اگر بخش توجه هم نکنی باز هم اون بهت توجه میکنه ... معلم سال پایین تر از شاگردای سال بالا در مورد درسهاشون میپرسند و خودشون رو به روند درسی بچه ها علاقه مند نشون میدند ... اینجا رابطه بین معلم و شاگرد در نود درصد مواقع کاملا مثبته ... اینجا کمتر معلمیه که نخنده ... توی ایران خیلی معلم خوب داریم ختی بیشتر از بدها ولی سیستم به معلمها اجازه میده بد باشند ... یادم نمیره اون روزی رو که به معلمم با ذوق و شوق گفتم (خانم دیشب توی خیابون دیدیمتون ) و بعد اون با یه لبخند احمقانه که مثلا میخواست من رو ضایع کنه گفت (ااااا ... زیارتت قبول) من باید از این معلم با این سطح شعور توی سن ده سالگی درس زندگی یاد میگرفتم
البته بگذارید حالا که این رو گفتم یه خاطره خوب هم بگم :
یادمه سال سوم راهنمایی دبیر رباضیمون که سه سال باهاش کلاس داشتیم روزای آخر گفت میخوام براتون بگم (من سالهای سال دبیر ریاضی بودم و اون اولا بچه ها رو به سختی تنبیه فیزیکی میکردم ... طبق معمول اکثر معلمها آخر هر سال یه نظرسنجی از بچه ها در مورد درس و روش تدریس میکردم که در یکی از سالها یکی از بچه ها توی نامش به این مضمون نوشت که شما که بچه ها رو میزنید اگر گیریم فردا همشون دکتر مهندس هم شدند ولی از این کتکهای شما یکیشون ناقص شد بعد دکتر و مهندس ناقص به چه درد این اجتماع میخوره. این معلممون میگفت من همونجا به گریه افتادم و از همشون عذر خواستم و روشمو کاملا عوض کردم) حالا یکی این آقا که من هنوزم معلم ریاضی مثل ایشون ندیدم یکیم اون بالایی
اینجا درس خوندن یک چالش نیست ... یک بخشی از زندگیه که نه تنها اصلا سخت نیست بلکه همه هم در به انجام رسوندنش کمکت میکنند ... اینجا همه هم دیگه رو از صمیم قلب دوست دارند چون هیچکس از چیزی بی بهره نیست که بخواد بخاطر داشتنش از دیگری رشک ببره ... اینجا پول و منابع مالی برای رفاه به وفور خرج میشه ... به خدا توی ایران در شهر اصفهان شاید سه یا چهارتا مدرسه که معماری مدرسه ای داشته باشه نداریم ... ماها توی آپارتمان درس میخونیم ولی پولی که میدیم خیلی بیشتر از حق و کارکرد مدارسه
اینجا آدم اصلا احساس آرامش میکنه
البته اینها نظر شخصی منه و هر کس در اظهار نظر آزاده
ابنجا دانشگاه رفتن یک کار دلخواهه و صد تا راه هست یرای موفقیت ولی توی ایران دانشگاه رفن عقلانی ترین راهه که آخرشم موفقیت توش تضمینی نیست و احتباج به آشنا و سرمایه داره
ابنجا من خیالم راحته و با فراق بال برای آیندم نقشه های دور و دراز میکشم ولی توی ایران که بودم فقط باید درسهای صدتا یک غازی رو میخوندم که خیلیاش رو هنوزم نمیدونم به چه دردیم میخورد
اینجا همه درسها توی کلاسهای جا دار و با صد تا امکانات آخرین مدل مثل مدلهای فیزیکی و آزمایشگاه و اینترنت و پروژکتور و دروس آنلاین آموزش داده میشه ولی توی ایران باورتون میشه ما یک سال کامپیوتر روی تخته سیاه خوندیم و تمریناش رو توی خونه انجام میدادیم ... نه اینکه فکر کنید غلو میکنم ... اینجا توی کلاس کامپیوتر که هر دانش آموز بصورت کلی یک کامپیوتر جلو خودش داره و توی بقیه کلاسها هم یک کامپیوتر برای معلم و درس دادنش هست با یه صفحه نمایش بزرگ و یک پروژکتور و در هزر کلاس حداقل هفته ای یکبار هم میریم آزمایشگاه کامپیوتر (Computer Lab) و هر کس یا یه کامپبوتر درس میخونه
یادمه کلاس پنجم بودم که یک شب خواب دیدم رفتم به مدرسه که هر دانش آموز به میز کار بزرگ داشت با کامپیوتر و اینترنت و فکس و .... . اون موقع برام واقعا دور از ذهن بود ولی امروز صیح که به فکرش افتادم دیدم زیادم ازش دور نیستیم .
خلاصه اینکه من که از این مهاجرت خیلی راضیم حتی با تمام سختی ها و مشکلاتش
راستی اون کار داوطلبانه بود که از هفته پیش هر پنجشنبه میرم ... امروز مسئولش برام ایمیل زد و جلسه امروزش رو تعطیل کرد
نظر یادتون نره
ارادتمند
رامین
سلام
این هم یک سری عکس که توسط شخص خودم گرفته شده
بابت کیقیت کم ببخشید چون باید توی کادر جا میشد
توضیحات هر عکس زیرشه
بقبه عکسها رو هم در ادامه مطلب گذاشتم که جا بشه
دعا کنید دوربین بخرم تا همش براتون عکس بذارم
در ضمن امروز کامنت نداشتم عصبانیما
پارک لزلی در تورنتو (طبیعت پاییز تورنتو - سپتامبر 2009)
پارک لزلی در تورنتو (طبیعت پاییز تورنتو - سپتامبر 2009)
خیابانی در مونترال (می 2009)
ادامه مطلب ...اولا سلام
ارادت فراوان. خیلی خوشحالم که وبلاگم دوباره جون گرفته. البته من از قدیم تعداد بازدید و بازدیدکنندم زیاد بود ولی این که بازدید کننده کامنت بده و مشارکت فعال داشته باشه یه حال دیگه ای میده.
در مورد دوستانی که میخوان ارتباط خصوصی ایمیلی داشته باشند باید بگم اگه بخوام ایمیل رو راه بندازم وقتم رو میگیره و به اون روش وقتی واسه وبلاگ نمیمونه. من ترجیح میدم بیشتر تو وبلاگ مطالب عمومی بنویسم و جواب کامنت بدم تا یه جواب من واسه همه کمک باشه. سعی کنید سوالای جوندار (نه از اونا که من باید یه مقاله جواب بدم و نه از اونا که دوباره " من چجوری بیام کانادا؟" باشه) رو تو کامنت برام بگذارید تا هم جوابتون رو خلاصه بدم و هم اگه لازم شد یه پست در موردش بذارم ولی اگه واقعا فکر میکنید که یه سؤالی دارید که خیلی دیگه خصوصی او نمیشه جواب عمومی بهش داد برام بنویسید و بگید محرمانه تا یه جواب کوتاه براتون ایمیل کنم. حالا نشه از فردا هر کامنتی دادید زیرش بنویسید محرمانه !!!
حالا از دانشگاه براتون بگم:
والا ما (یعنی من و خودم و آقا رامین) یه چند روزیه که به فکر دانشگاه و رشته تحصیلی افتادیم. البته من از قبل رشتم معلومه که میخوام مهندسی بخونم و به همین اساس درسای دبیرستانم رو انتخاب کردم. اول (یک سال پیش) میخواستم کامپیوتر بخونم که بعد دیدم هم بازار کار نداره هم حقوقش با مستخدمی یکم فرق داره. (مستخدمی یکم بیشتره )
بعد گفتم میرم مهندسی شهر سازی یا عمران میخونم یا معماری.
بعد دیدم بهتره برم تو کار اسلحه و مهندسی نظامی که بعد فهمیدم این رشته فقط تو دانشگاهها و کالجهای ارتش تدریس میشه که واسه ورود به اونم احتیاج به ورود به ارتش و گذروندن دوره افسریه که من به خاطره چشمم نمیتونم شرکت کنم.
حالا یه گزینه جدید برام هست، اونم مهندسی هوا فضا. رشته پول سازیه و الان که برسی میکنم میبینم به طراحی و تعمیر هواپیما خیلی علاقه دارم ولی کلا به فضاپیما و علوم فرا زمینی زیاد تمایلی ندارم. حالا هرکی اطلاعات تخصصی داره لطف کنه به من کمی اطلاعات بعد. (آن اطلاعات تخصصی در مورد کار آعار این رشته میخوام - اطلاعات عمومی خودم دارم)
البته هنوز اون عمران و شهرسازی و معماری هم از ذهنم بیرون نرفته.
من از این سایت برای تحجسجوی دانشگاه ها و رشته هاشون استفاده میکنم :
Ontario University Application Center: http://www.ouac.on.ca
البته این فقط دانشگاه های انتاریو رو داره و من در کانادا دانشگاه های دیگه ای مثل اینها هم داریم:
دانشگاه بریتیش کلمبیا www.ubc.ca
دانشگاه آلبرتا www.ualberta.ca
دانشگاه مک گیل www.mcgill.ca
البته از این سایت هم برای ارزیابی سطح دانشگاه ها میتونید استفاده کنید :
Top University Ranking: http://www.topuniversities.com
:Times world university Ranking
http://www.timeshighereducation.co.uk/world-university-rankings
منتظر نظرات گرمتون هستم
ارادتمند
رامین
سلام
دیروز رفته بودم نمایشگاه دانشگاه های انتاریو (Ontario Universities Fair ... OUF).
تمام دانشگاه های انتاریو غرفه داشتند و کلی هم هفته قبلش تبلیغ کرده بودند که حتما همه شرکت کنند.
اول که رفتم من از ایستگاه مترو تا نمایشگاه از توی خیابون رفتم. وقتی رسیدم به دلایل امنیتی کلی پلیس نیروی امنیتی اطراف و داخل ساختمان بودند که البته به جز یک بازرسی ساده دم در ورودی دیگه با آدم کاری نداشتند.
اول رفتم طبقه پایین پایین که غرفه ها بود و یکمی گشتم و کتابچه دانشگاه های مورد نظرم رو گرفتم و با چندا از اساتید دانشگاه ها هم صحبت کردم. بعدش رفتم بالا و چون وقت نداشتم فقط توی کنفرانس دانشگاه واترلو تونستم شرکت کنم. کنفرانسها از این قرار بود که هر داشگاه یک سالن داشت که توش صندلی و پروژکتون گذاشته بود و یک کنفرانس 45 دقیقه ای برگزار میکرد و بعد از 15 دقیقه دوباره همون کنفرانس تکرار میشد. اینطوری هر کس میتونست توی چند تا کنفرانس شرکت کنه و بطور کلی با دانشگاه و محیطش و رشه هایی که ارائه میده آشنا بشه که من به خاطر ذیغ وقت فقط تونستم توی یکیش شرکت کنم.
بعد از اینکه کارم تموم شد و از وی راه شیشه ای زیرزمینی تورنتو (اینجا معروفه به SkyWalk) رفتم که تازه دیدم کلی دانشگاه از ایالتهای دیگه و کالج های ایالتی توی اونجا غرفه گذاشتند.
خلاصه اینکه با یک بار کتابچه راهنما راهی منزل شدیم.
ارادتمند
رامین
سلام
امروز یک روز خیلی معمولی بود که با رفتن به مدرسه شروع شد و با گشت و گذار همراه دوستان ادامه پیدا کرد و با برگشتن به خونه خاتمه یافت.
امروز یک نکته دارم که دوست دارم پست روزانم رو حول و حوش اون بنویسم :
با این اکیپ (گروه) رفقا که رفته بودیم بیرون خوب طبیعتا اینجا کاناداست و گروه مختلط بود. این دخترا که با ما بودند من کل (در کل- میگم که نگید فارسیش یادش رفته) خیلی سر و ساده بودند مثل بقیه آدمای اینجا.
الان که برگشتم خونه و طبق عادت فیس بوکم رو چک کردم یکی از دخترای قامیل در ایران یک سری عکس از یک چیزی شبیه مهمونی گذاشته بود.
وقتی سر و قیافه خودمون و دخترای اینجا و این جوونای ایران رو مقایسه میکنم واقعا میگم خاک بر سر هرچی خارج رفته و خارجیه بکنند که باید بریم هنر گریم و تغییر چهره (توی ایران هنوز بهش میگند هنر آرایش) رو از این داخلیا یاد بگیریم. این دختراشون که همه موها رنگ کرده که معلومه این چهار شوید مو یک 300-400 هزار تومنی خرجش شده و نیم ساعت قبل از مهمونی این ریشه هاش به تجدید رنگ شده که یکهو نیم میلیمترش دو رنگ نباشه. پسراشون هم که این موها آخرین مد فشن البته با تغییرات خاص. لباس هم که برای دخترا از بالا و پایین هواکش داره و پسرا هم که اگه مارک لباس زیرشون از پشت شلوار معلوم نباشه توی مهمونی اصلا راهشون نمیدند.
حالا ماها که مثلا خارجی هستیم (که نیستیم) هممون با لباسهای داغون و البته بسیار ساده و سر و ریخت معمولی بعد از یک روز کاری مثلا ولخرجی کردیم و رفتیم یه ساندویچ مک دونالد و بعدشم به قهوه خوردیم و بقیشم رو هم در حال خندیدن بودیم. نه موهامون خیلی خفن بود و نه رنگی بهش بود که بخوایم ریشش رو رنگ کنیم.
حالا لپ مطلب این که اینجا که آزادیه (مثلا) نه خبری از مدل موهای خیابون جردن هست و نه کسی هفته ای دو بار میره آرایشگاه و نه لباسش حتما باید مارک خاصی داشته باشه ولی همه کار میکنند و زندگی و هر دو جنس مخالف در کمال آرامش و آسایش کنار هم زندگی میکنند و در هر صد مورد دو مورد هم از هم خوششون میاد و به رابطه کاملا معقول برقرار میکنند ولی توی ایران که مثلا همه چیز قانون خاصی داره هر روز شاهد صدها مورد رابطه نامشروع هستیم و همه ولع دارند که حتما اون طوری باشند که میگند نباید باشند.
البته از نقطه نظر شخص رامین اینجا هم هر چیزی رو محدود کنند توش زیاده روی اتفاق میفته !
در ضمن اینکه اینم بگم جدیدا با اینکه هنوز انگلیسی یاد نگرفتم ولی دیگه جمله بندی توی متنای فارسی مثل گذشته برام ساده نیست و البته خط فارسی هم که دیگه واقعا غیر قابل خوندن شده. (قدیما توی ایران هم خط من افتضاح بود ولی اقلا اگه خودم همراه نوشتم میرفتم میتونستم براشون بخونمش ولی حالا دیگه رفتن خودم هم افاقه نمیکنه.
فعلا برم که کلی کار دارم
منتظر نظراتون هستم
ارادتمند
رامین