سلام
پریشب به مرحمت یکی از دوستان یک کار یک روزه گیرمون اومد
این دوستمون روز شنبه بعد از ظهر یکهو بهم زنگ زد و گفت من یک کاری دارم میرم که چند نفر آدم کم دارم ... میتونی تا یک ساعت دیگه آماده باشی ؟!
منم که خوشحال اول از اینکه فرصت کمک به دوستم رو دارم دوم از اینکه یک کاری برام جور شده و سوم از اینکه یک چندر غاز پولی در میارم سریعا جواب مثبت دادم
سریع آماده شدم و آقای پدر هم ما رو رسوندند به قرار و بعدم دوستم اومد دنبالم و رفتیم
کلا کار یک مجلس عروسی بود که توی یک باشگاه گلف برگزار شده بود و خود باشگاه گارسون داشت ... ما فقط رفته بودیم کمک اون گارسونها
کار کلی ما این بود که بشقابهای پر شده رو و آماده رو از توی آشپزخونه توی سینی بباریم بیرون و بچینیم جلو مهمونها و بشقابهای خالی شده رو از جلو مهمونها جمع کنیم و ببریم توی آشپزخونه. در ضمن شیشه های نوشیدنی و گیلاسهای روی میزها رو هم هی باید عوض کنیم.
البته با همه اینها بیش از نصف مجلس رو فقط کنار سالن بصورت آماده به خدمت وایساده بودیم و رقص مهمونهای عزیز (شما بخونید شلنگ و تخته های ناموزون) رو تماشا میکردیم.
البته این مهمونی فرصتی هم بود که اون دوست رو بعد از چند وقت ببینم و یکم با هم درد و دل کنیم.
کلا کار جالبی بود و در مقایسه با بقیه کارهایی که با ایرانی ها کردم بیشتر ازش راضی بودم. البه این کار فقط از طرف یک آپانس ایرانی بود و خود افراد کلوپ و مهمونها و عروس و داماد و خانوادهاشون ایرلندی بودند. لز چیزی که خیلی خوشم اومد این بود که هم مهمونها هر دفعه ازمون تشکر میکردند و کلا خیلی احترام میگذاشتند برعکس یقیه کارها که پدرمون رو در میاوردند و آخرشم طلبکارمون بودند.
کلا تجربه جالبی بود
منتظر کامنتهاتون هستم
ارادتمند
رامین
سلام
ایشالا همیشه عروسی و شادی باشه
ممنونم
سلام وخسته نباشید
این رستورانداری و پذیرایی در عین حالیکه متنوع و پر زیر و بمه کار سختی هم هست. باور کنید با آهن و فولاد سر و کله زدن آسونتر از سر و کله زدن با سلایق زمین تا آسمون متفاوت آدمهاست.
موفق باشید
بله
ولی من اینجا دربافتم که باید حرکت کرد و تجربه های مختلف کرد تا بتونیم راهمون رو پیدا کنیم حالا در هر زمینه ای
ما که داریم اینجا قهوه تلخ نوش جان میکنیم .
شما بفرما گیلاس . نوش جونتون
نوش جان
درود خوبی ؟
ایران چیزی که نیست آرامش و آسایش هست به خدا به تنگ اومدم
دارم کارامو میکنم برم آلمان از این فضای خفه و از این جو مسموم و از بودن با مردمی که معنی آزادی رو نمیدونند خسته شدم
از اینکه حتی حرف زدن و راه رفتن و لباس پوشیدنت جرم شده و منع میشه
بیشتر بنویس دوست من و یک خواهش از داخل شهر و خیابونا زیاد عکس بزار
خاله من کاناداست و خیلی تعریف میکنه
به خوندن حرف ارامش بغضی رو تو گلوم حس کردم
از اینجا هر چه زودتر برم راحت ترم
بازم میام یعنی حتما هر روز میام
چشم
سلام.امیدوارم خوب باشی...من خیلی تصادفی به وبلاگت بر خوردم..از نوشته هات خوشم اومد چون حقیقتا خاطرات جالبین..خوشحالم از این تصادف و از این به بعد بازم حتما واسه خوندن خاطراتت میام
سلام
باورتون میشه اگه قرار باشه به کامنتها نظر بدم توی این سری کامنتها که این دفعه جواب دادم مال شما نمرش 20 بوده
خیلی خوشحالم که با هم آشنا شدیم
سلام رامین جان. امیدوارم خوب باشی مادر. چه خوبه که از روزمرگیهای زندگی خودت در کانادا مینویسی....برای ما ها که داریم به کانادا مهاجرت میکنیم خیلی جالبه. و البته ممنون که اجازه میدی ما از تجربیاتت استفاده کنیم.
امیدوارم اون کاری که دوست داری پیدا کنی. من خیلی دوست دارم تو مجلس عروسی کار کنم. یه محیط شاد و همه با سرووضع مرتب. البته بیشتر دوست دارم تو قسمت تزئینات مجلس باشم چون فکر نمیکنم تو سرو کردن خیلی موفق باشم!
من با اجازت لینکت کردم.....
شاد باشی.....
فکر کنم ریاضی میخونی چون تو لینکات همه از ریاضیه. منم عاشق ریاضیم. یه پست برای دوست داران ریاضی گذاشتم ببین.
رامین جان
خسته نباشید
از زحمات و وقت زیادی که برای تایپ این وبلاگ و مطالب مفید صرف می کنید شخصا تشکر ویژه ای میکنم
در مورد مطلب بالا داستان جالبی بود . شبهای کانادا بسیار لذت بخش است
اگر برات امکان داره**** ایمیلت ****خود رو تو صفحه اول وبلاگ بذار.****
با آرزوی شادترین لحظه ها و کمیاب ترین موفقیت ها برایت
سلام
اینم ایمیل من :
ramincanada@yahoo.com
ممنون از مطلب زیباتون
خسته نباشید
به ما هم سر بزن با نظراتت کمکمون کن مطالبمون مفید تر باشه
چقدرتأسف برانگیزه که برای چندرغازمجبورشن اینکاراروتوولایت غربت بکنن،فرزندم آ حاضربودی تومملکتت نه،توخونه ات وردست کارگرش کارکنی؟
سلام
جوابتون رو به تفصیل دادم
امیدوارم قانع کننده باشه