خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

اینجا ...

سلام 

امروز دوست دارم نکاتی که اینجا نظرم رو جلب کرده براتون بگم شاید نظر شما رو هم جلب کنه !! 

۱- اینجا افراد وقتی تنها هستند ( توی مترو یا اتوبوس یا پیاده یا ... ) توی گوششون گوشی میگذارند و به آهنگ گوش میدند !  

۲- معمولا از هر کسی سوالی کنی راحت و با علاقه جوابت رو میده و خیلی براش مهمه که هر طور شده تو رو راهنمایی کنه . حتی من موردی داشتم که یارو گفت دنبال من بیا و حدود ۱۰۰ متر راه رفت تا جایی که می خواستم رو به من نشون بده .  

۳- اینجا مترو و اتوبوس بسیار دقیقه و ار ساعت ادم تنظیم باشه با دقت یک دقیقه مترو و اتوبوس سر وقت میاد .  

۴- اینجا دو چیز که قیمتش اصلا با ایران قابل مقایسه نیست !  

ایران

کانادا

اتوبوس

۲۵ تا ۵۰ تومان

۲.۵ دلار برابر ۲۰۰۰ تومان

تلفن عمومی

۱۰ تومان

۵۰ سنت برابر ۴۰۰ تومان

 

۵- اینجا وقتی حراج میکنند واقعا همه قیمتها کم میشه . مثلا یه جنسی نصف قیمت واقعیش فروخته میشه ولی توی ایران جنسهای حراجی رو ۲-۳ برابر قیمت واقعیش تیکت میزنند و بعد ۳۰-۴۰ درصد تخفیف میدند روش ! 

 

۶- وضعیت اسفالتهای خیابون مونترال عین ایرانه و خیلی مزخرفه ... البته میگند کبک توی کانادا از نظر کیفیت جاده سازی در پایین ترین رتبه قرار داره ! 

 

۷- اینجا اگر یه کالایی رو از فروشگاه بخری بعد میتونی بدون هیچ سوال و جوابی راحت پسش بدی . شنیدم مثلا بعضیا گلی که خریدند رو بعد از چند روز میبرند پس میدد میگند پژمرده شده !!! 

 

۸- اینجا واقعا دو نوع آدم وجود داره : یک سری ادم درست و حسابی که همش میخندند و اصلا دنبال این هستند که باهاشون ارتباط برقرار کنی که معمولا افراد جوون و تحصیل کرده هستند و میتونند به انگلیسی حرف بزنند و یک سری هم افراد پیر و پاتال و اخمو هستند که همچین نگات میکنند که انگار ارث باباشون رو تو خوردی و نمیتونند انگلیسی حرف بزنند و معمولا هم از آسیای جنوب غربیند ! (البته استثنا هم وجود داره)

 

۹- یک چیزی که آدم رو خیلی جوگیر میکنه اینه که زن و مرد با آدم دست میدند !!! البته این بی جنبه گی منه وگرنه واسه بقیه عادیه !  

 

۱۰- امان از سگ ... معمولا افراد یا بچه دارند یا سگ ... بعضیا هم ۲-۳ تا سگ دارند ... بعضی از سگا هم همین طور که از بقلت رد میشند چپ چپ نگات میکنند که یعنی ((( میخورمتااااااااااااا‌ )))

 

ارادتمند 

رامین

تولد ملکه مبارک

سلام 

امروز تولد ملکه بریتانیای کبیر و چون بصورت تشریفاتی کانادا هم جزو امپراطوری بریتانیا محسوب میشه و ملکه انگلستان فرمانروای اینجا هم بحساب میاد اینجا هم جشنه ! 

خبرش رو دارم که توی تورنتو خیلی خیلی جشن و پایکوبیه ولی اینجا توی مونترال نمیدونم ... هنوز نرفتم بیرون ولی احتمالا ظهر و بعد از ظهر میرم یه سری مرکز شهر ببینم چه خبره !!! 

راستی یه نکته ای که من تازه فهمیدم و خیلی جالبه  : 

تمام قوهای گردن دراز کانادا جزو اموال ملکه هستند .  

Queen Elizabeth II Art Print 

 

Queen Elizabeth II 

 

   

Queen Elizabeth II Art Print 

 

ارادتمند 

رامین

استاد بهمن عطایی

سلام اول از همه بگم این پست یه پست دوستانس و نه یک پست اطلاعات مهاجرتی پس خواهشا اعتراض نکنید ! 

امروز از منابع اطلاعاتی فهمیدم آقای عطایی عزیز ( برای اطلاع دوستانی که ایشون رو نمیشناسند باید بگم ایشون دبیر زبان انگلیسی بنده بودند ) هم بنده رو به یاد دارند و هم وبلاگم رو میخونند ! 

همین جا برای چندمین بار ازشون بصورت اساسی و fundamentally  بخاطر زحماتی که برای من کشیدند تشکر میکنم و بخاطر اذیت هایی که امسال ناخواسته بهشون کردم ازشون عذر میخوام ! 

جناب عطایی ما یک سال کار کردیم و زحمت کشیدیم ولی بخاطر مهارت و دانایی شما اندازه ده سال توی زبان انگلیسی جلو افتادیم ! 

استاد نمیدونید چه حالی میده وقتی پدر آدم که کلی ادعای مهارت در زبان انگلیسی رو داشت و همیشه از من ایراد میگرفت حالا معنی کلمات و ترکیب جملات رو از من میپرسه و تازه من ازش ایراد میگیرم !!! 

من تازه حالا که اومدم اینجا و توی محیط قرار گرفتم و مجبورم تمام نیازهای روزانم رو با استفاده از انگلیسی رفع کنم میفهمم شما چه لطف و خدمتی به ما کردید و ما در چه اشتباهی بسر میبردیم ! 

خودمونیم ولی الان هرچی فکرش رو میکنم نمیتونم بفهمم چرا من صبح دوشنبه با این همه ترس و لرز میومدم سر کلاس شما !!! 

اون همه تجربه تلخ حالا برام شده یک سری خاطره جالب !!! 

کاشکی میتونستم دوباره بیام سر کلاستون ! حالا هم فکر نکنید از دستم راحت شدیدا ... وقتی اومدم ایران حتما میام یک جلسه سر کلاستون ! 

اگر دلتون خواست با من تماس بگیرید : Ramincanada@yahoo.com 

ارادتمند 

رامین

از تهران تا مونترال

سلام خوانندگان عزیزم 

اولا از لطف همتون ممنون و متشکرم که همین نظرات شماست که من رو به ادامه نوشتن تشویق میکنه ! 

طبق درخواست های زیاد دوستان در این پست میخوام در مورد پرواز و رسیدن و وارد شدن بنویسم ! البته چون ممکنه این مطلب طولانی باشه در روزهای آینده تکمیلش میکنم ! 

از روزهای آخر و اومدن به تهرون و خداحافظی با اقوام که نمیگم چون هم همتون میدونید چطوره و هم تا تجربه نکنید درکش نمیکنید ! 

شب آخر که ۳ بعد از نصف شب پرواز داشتیم حدود ساعت ۹ شب دیگه کارهای آخر مثل اماده کردن اسباب دست و غیره رو شروع کردیم ! 

پولی که همراهمون بود رو به ۴ قسمت تقسیم کردیم و هر کدوم یک قسمت رو برداشتیم که اگر کیف یک کدوم گم شد کامل پولها رو از دست ندیم ! 

شام رو خوردیم و دیگه اومدیم که بیایم ! این دم آخری گلاب ( دختر عمه ۹ سالم که خیلی همه ما رو دوست داره ) چنان منبری رفت و گریه ای کرد که همه رو بلااستثنا به گریه انداخت ! 

بالاخره حدود ساعت ۱۰-۱۰:۳۰ از خونه عمم که اقامتگاه تهرونمون بود خارج شدیم ! 

همراهمون هم عمم و شوهرش و عموم بودند ! 

خوش موقع رسیدیم فرودگاه و سر حوصله بارها رو خالی کردیم و رفتیم نشستیم توی سالن فرودگاه !  

نماینده سازمان مهاجرت در فرودگاه بود و یکمی در مورد بلیط و بار و اقامت چند ساعته در فرانکفورت برامون توضیح داد . بیچاره اینقدر کارش سنگین و زیاد و طولانی بود که خیلی خسته به نظر میومد ولی بازم با کمال خوشرویی راهنماییمون کرد !

حدود ۳۰ دقیقه بعد اعلام کردند که بارهای پرواز ما رو دارند تحویل میگیرند و ما هم رفتیم تو و بارهامون رو تحویل دادیم و برگشتیم بیرون . بار مجاز پروازهای لوفتانزا دوتا چمدون ۲۳ کیلویی بود و ما چمدونهامون نامیزون بود در حد ۵-۶ کیلو بعضی کم و در حد ۲-۳ کیلو بعضی زیاد داشت ولی اقای کارمند لوفتانزا همه رو قبول کرد جز یکی که مجبور شدیم بازش کنیم و وسایل اضافش رو به یک چمدون دیگه که به همین منظور آورده بودیم و میموند تهران منتقل کردیم ! 

بعد هم راحت دوباره برگشتیم توی سالن فرودگاه پیش همراهان تا بالاخره حدود ساعت ۲:۴۰ گفتند بیاید سوار شید . ما هم توی صف بودیم و هم خداحافظی و گریه آخر رو میکردیم که جزو آخرین مسافرا به هواپیما رسیدیم ولی دیر نرسیدیم ! 

تا بیرون در هواپیما همه با حجاب و نیروهای سپاه ایستاده بودند و از دم هواپیما به بعد همه بی حجاب و فرنگی شدند ! 

توی هواپیما خیلی خسته بودیم و همین طور که من داشتم موزیکی رو از کامپیوتر جلوم در هواپیما گوش میدادم خوابم برد و بعد پدرم برای غذای پرواز بیدارم کرد ! غذای پرواز شنیتسل مرغ بود با نوشابه خوردیم و تا فرانکفورت یکم حرف زدیم تا رسیدیم فرانکفورت ! از اینجا ساعت ۳:۳۰ به وقت تهران راه افتادیم و ساعت ۷-۸ صبح فرانکفورت رسیدیم ! 

اونجا هم یک اقای هندی یا پاکستانی که نماینده سازمان مهاجرت بود اومد جلومون و به سالن صبحانه لوفتانزا راهنماییمون کرد ! این صبحانه رو مهمون ایرلاین بودیم ! 

صبحانه مفصل و کامل همراه با انواع پنیر و کره و مربا و نان و قهوه و چای بود که بسیار هم چسبید . 

سالن فرودگاه فرانکفورت شلوغ و تمیز و پر از نژادهای مختلف بود !

بعد از حدود ۳-۴ ساعت نوبتمون شد که بریم سوار هواپیما شیم ... از داخل که نگاه میکردی ۳-۴ تا هواپیمای ایرکانادا روی باند بود که بعضی تازه رسیده بودند و بعضی در حال آماده شدن برای عزیمت بودند ! 

راحت و آسون پاسپورتها و بلیطهامون رو نشون دادیم و وارد سالن انتظار شدیم و بعد از ۵ دقیقه وارد هواپیمای ایرکانادا شدیم که الحق پیشش هواپیمای لوفتانزا هیچی نبود ! 

از وقتی نشستیم همش در حال پذیرایی بودند ! انواع غذا و نوشیدنی داده میشد ! چون پرواز طولانی مدت بود غذا و نوشیدنی هر چه قدر میخواستی رایگان بود و اونم بدن محدودیت منو ! 

مهماندارها هم که معلوم بود همه کبکی بودند هم به انگلیسی و هم به فرانسه قشنگ حرف میزدند !‌ (اینجا اینا فرانسه رو تو دماغی و انگلیسی رو با لهجه فرانسه حرف میزنند ) 

از شانس خوب ما و وسط هفته بودن پرواز هواپیما خلوت بود و فقط ردیفهای کنار پنجره کامل پر بود و ردیف وسط جلو ما که یکی از صندلی های ما اونجا بود خالی و مناسب دراز کشیدن بود ! 

از دیگر امکانات این پرواز که واقعا به من حال داد پریز برق برای شارژ وسایل برقی (مثلا لپ تاپ) بصورتی که همه دوشاخه و سه شاخه های دنیا رو میخورد و پرت یو اس بی بود که من باهاش ام پی تری رو شارژ کردم بود ! 

بعد از حدود ۷-۸ ساعت رسیدیم مونترال ! 

با اینکه همه مسافرا لباس گرم پوشیدند ولی نه رفتیم توی محیط باز و نه احساس سرما کردیم ! 

وقتی پیاده شدیم یه چاخ سلامتی مفصل با خلبان کردم و بصورت بسیار دست و پا شکسته ازش تشکر کردم ! (تو که بلد نبودی مجبور بودی با خلبان پسرخاله شی ؟!!) 

وقتی رفتیم از خرطومی فرودگاه رد شدیم رسیدیم به اولین دستشویی کانادایی !!! (البته هواپیما هم دستشویی داشت ولی از کانادایی بودنش مطمئن نیستم ) 

رفتیم دستی به آب رسوندیم و به قول باجناق کاناداجون اشکی ریختیم و سر فرصت رفتیم برای ورود رسمی به خاک کانادا ! 

صف ها زیاد و کارها رو به راه بود و خیلی راحت رسیدیم به پای باجه ویزا !!! 

خانم افسر ویزا تا ما رو دید و فهمید مهاجر و تازه واردیم کلی بهمون خوشامد گفت (مدل لاله خانم اینا) و راهنماییمون کرد بطرف قسمت مهاجرت فرودگاه ! 

اونجا توی صف وایسادیم و بعد از چند دقیقه رفتیم پای یک باجه که مسئولش یک افسر سیاه پوست بسیار بسیار با ادب و با حوصله بود ! اول یکم بهمون خوشامد گفت و گفت از این به بعد شما ساکن کانادا محسوب میشید ! بعد با صبر و حوصله و شمرده گفت حرفهایی رو که میزنم باید همگی گوش بدید و جواب بدید . 

گفت (( تا حالا سابقه دستگیری توسط پلیس نداشتید ؟! تا حالا زندان نرفتید ؟! تا حالا با امور مهاجرتی مشکلی نداشتید ؟! تا حالا علیه کانادا اقدامی نکردید ؟!‌ )) 

ما همه رو گفتیم((نه)) 

بعد مدارکمون رو گرفت و فرستادمون که یکم استراحت کنیم و گفت اگر کسی منتظرتونه میتونید برید بهش بگید که رسیدید چون یکم کارتون طول میکشه . 

رفت و از مدارکمون کپی گرفت و یه فرم برای کارتهای پی آر برامون پر کرد و یک شماره هم داد که وقتی جای دائمی پیدا کردید به این شماره زنگ بزنید و آدرستون رو بدید ! 

بعد هم دوباره خوشامد گویی کرد ! 

اینجا به دو نکته اشاره میکنم : 

۱- از ما در طول ورودمون به کانادا هیچ مدرکی دال بر همراه داشتن پول نخواستند ولی این برای ما بود و ممکنه برای شما اینطور نباشه !!! 

۲- بعد از تموم شدن کارمون در قسمت مهاجرت فدرال فرودگاه ما میتونستیم بصورت آزادانه بریم هر شهر دیگه ای ولی چون ما قصد اقامت در کبک رو داشتیم به قسمت مهاجرت کبک فرودگاه هم رفتیم و با اونها هم هماهنگ شدیم ! 

بعد رفتیم قسمت مهاجرت کبک و از اونجا هم کلی بروشور و فرم گرفتیم و وارد قسمت عمومی فرودگاه شدیم ! 

چون دیر رسیده بودیم چمدونهامون رو برامون چیده بودند پایین ریل بار و ما هم چندتا چرخ دستی برداشتیم و بارهامون رو بار چرخ کردیم و زندگی کانادایمون رو اغاز کردیم ! 

وقتی خواستیم از قسمت گمرک رد بشیم بهون گفت که از صف خارج شیم و بریم توی قسمت کنترل ... وقتی رفتیم توی قسمت کنترل مامور کنترل گفت چی دارید و ما گفتیم مهاجریم و فقط وسایل زندگی خودمون همراهمونه ... اونم بدن اینکه چمدونها رو باز کنه یه خوشامد بهمون گفت و فرستادمون بیرون ! 

رفتیم و عمم که دنبالمون اومده بود رو پیدا کردیم و یه ون هم کرایه کردیم و به آپارتمانی که از قبل اجاره کرده بودیم اومدیم ! 

وقتی رسیدیم مدیر آپارتمان هم ازمون کلی استقبال کرد و بارهامون رو آوردند توی آپارتمان و همه از فرط خستگی بیهوش شدند ! 

اولای شب عمم بیدار شد و دوتایی با هم رفتیم بیرون خرید مواد غذایی و بعد از کلی گشتن یه چیزایی خریدیم و اومدیم و بعد از شام به اولین خواب کانادایی فرو رفتم !

الانم میرم که به چندمین خواب کانادایی بپردازم !!!

ارادتمند 

رامین

امروز هم روزی بود از روزهای خدا !

سلام 

امروز از صبح توی خونه بودم . 

ظهر خواستم برم بیرون ولی خوابم برد و نتونستم برم بیرون ! 

بعد از ظهر با پدر گرام رفتیم خرید لبنیات و سبزیجات از نزدیک ترین فروشگاه به خونه که ۲-۳ تا اتوبوس باید عوض میکردیم و یکبار هم سوار مترو میشدیم . 

رفتنش طبق برنامه و خوب بود ولی برگشتش هر کدوم با حدود ۲۰ کیلو بار پدرمون در اومد . 

مخصوصا اینکه ۲-۳ بار هم مسیر رو اشتباه رفتیم و یه ۲-۳ کیلومتری مجبور شدیم پیاده بار ببریم . 

بالاخره مسیری رو که طبق برنامه باید ساعت ۷ خونه میبودیم رو ساعت ۹ به پایان بردیم و خسته و کوفته رسیدیم خونه ! 

فعلا به بیکاری طی میشه ولی شدیدا دنبال اینم یک کاری حتی اگه شده به صورت داوطلب انجام بدم ولی این برنامه رو هم منکول کردم به تورنتو ! 

راستی روز به روز احتمال رفتنمون به تورنتو قوی تر میشه ! 

فعلا با اجازه 

ارادتمند 

رامین

عکس و فیلم کانادا

سلام  

چند تا فیلم هست که براتون میگذارم . 

 

اینم یک فیلم از اتوبان متروپولیتن : 

 

 

اینم یک فیلم از یک پرواز به مقصد مونترال که چون فرودگاه نزدیک شهر در ارتفاع پایین پرواز میکنه : 

  

 

 دنبالشم یه کلیپ هم از سنجابهای اینجا بگیرم براتون بفرستم !!!!

 

ارادتمند 

رامین

اونا که اومدند نخونند ... اونا که در آینده دارند میان بخونند !!!

سلام 

امروز یه چند تا سوتی خفن اساسی دادم گفتم خدمت شما بگم شما تکرارشون نکنید . 

امروز از خونه سوار اتوبوس شدم رفتم مرکز خرید راکلند یک سری چیزا خریدم و یه همبرگر هم خوردم و برگشتم خونه . (پس سوتیاش کو ؟!!!‌) 

اولا وقتی اتوبوس بودم دوتا دختر ۱۶-۱۷ ساله اومدند جلو من و هی غر اومدند ... منم که اصلا از دوستی خیابونی و ین غر و غمزه ها خوشم نمیاد محلشون نگذاشتم . 

تا اتوبوس اومد رفتم بالا و کارتی که دیروز خریده بودیم ( کارت استفاده از مترو و اتوبوس برای یک ماه به قیمت ۷۴ دلار که برای دانش آموزا نصف قیمته ) زدم توی دستگاه و رفتم تو ... نگاه کردم دیدم خیلی جاها پره و خیلی از صندلی های دونفره هم یکیش خالیه ولی وسط اتوبوس یک سری صندلی که به جهت بقیه صندلی ها عمود بود کاملا خالیه رفتم روش نشستم ... اون دوتا دختر کذایی هم رفتند روی صندلی های عقب نشستند و من دیدم اینا هی من رو نگاه میکنند و میخندند ... تا رسیدیم به مقصد (راکلند نزدیکه و دوتا ایستگاه با خونه ما فاصله داره ) ما پیاده شدیم و نگاه کردم دیدم پشت سرم تصویر افراد معلول و زنان بچه دار رو کشیده ... تازه دوزاریم افتاد که اونجا جای معلولین و بچه دارهاس و علت اون دوتا دختر رو فهمیدم ! 

رفتم تو و خریدم رو کردم و بعد رفتم طبقه بالا برگر کینگ ... رفتم و از روی خریت گفتم یه همبرگر کوچیک با یه سیب زمینی و یه نوشابه میخوام ! یارو هم حساب کرد و گفت میشه ۸ دلار ! بعد که غذا رو گرفتم و رفتم نشستم دیدم بله این آقای فروشنده من خر رو گیر اورده و گرون پام حساب کرده چون میتونستم یه کمبو ( غذا و نوشابه و سالاد یا سیب زمینی که با هم فروخته میشه ) از توی منوش بخرم با قیمت زیر ۶ دلار ! پس یادتون باشه همیشه کمبو های پیشنهادی خود غذافروشی ها رو سفارش بدید ! 

برگشتنه رفتم سوپر کوشه تق ( دیر خواب ) Couche-Tard که سوپر محلمونه ( نزدیک ترین سوپره که یکی دو کیلومتر با ما فاصله داره ) و آب معدنی و یه قهوه پتی (کوچک به فرانسه ) خریدم و اونجا با یک فروشنده مغربی به نام احمد دوست شدم . این احمد آقا خیلی آدم باحالی بود . در ضمن به چهار زبان فرانسه و انگلیسی و عربی و فارسی صحبت کردم که تازه فهمیدم من چقدر زبون بلدم . سوتی این قسمت اینه که بهتون بگم دوستان اینجا قهوه ها در حد قل قل بجوش داغ و یکهو جو نگیردتون برید بالا چون مثل نویسنده دهتون میسوزه و تا شب هر چی میخورید به اون دلی که هوس قهوه کرده بود فحش آب کشیده و نکشیده میدید ! 

داشتم میومدم از یه پیچ که گذشتم یکهو دیدم یه کپه قهوه ای روی زمین توی پیاده رو و یکم که دقت کردم دیدم سگه ! اقا سگه تا من رو دید یکهو هوس کرد یه نسقی از ما بگیره چنان پرید طرف من که آروارش ار بقل پاچم رد شد و اگر نپریده بودم عقب مچ پام رو گرفته بود . تمام این اتفاقات توی ۱-۲ ثانیه اتفاق افتاد . شانس اوردم بسته بود وگرنه میگذاشت دنبالم و منم با یه شیشه اب ۴ لیتری حتما گیرش میوفتادم . صاحب بی انصاف این سگه این رو بسته بود توی حیاط پشتی خونش که مجاور پیاده رو بوده و هواسش نبوده طناب این سگ گرام تا وسط خیابون هم میرسه ! حالا من این وسط از ترس چنان دادی کشیدم که خودم متعجب شدم تارهای صوتیم چطور یه همچین صدایی از خودش تولید کرد . بعد که فکرشو کردم دیدم عجب خری بودم که واینسادم تا ۹۱۱ بیاد بابای سگ و صاحب سگ رو در بیاره ! 

این بود داستان امروز من ! 

فعلا ساعت از ۴:۳۰ صبح هم گذشته و باید برم بخوابم . 

 

ارادتمند 

رامین

سرویس کبک

سلام 

امروز رفتیم سرویس کبک ( Service Quebec ) برای مشاوره . 

اولا خبر خوب برای خودم اینکه بهم گفت میرم کالج فقط باید یک امتحان تعیین سطح بدم . 

در ضمن گفت چون بالای ۱۸ سال هستم کلی مزایا بهم میدند وثلا مالیاتهایی که روی اجناس میدم رو بهم بر میگردونند ( اگر درآمدم زیر ۲۴۰۰ دلار باشه ) . 

رفتیم از ایستگاه پلاس د آرت ( Place-des-Arts station ) کارت مترو خریدیم ... ۲ تا بلیط برای استفاده یک ماهه از مترو و اتوبوس هر کارت ۷۴ دلار ... تازه اگر دانش آموز باشی نصف قیمت بهت میدند . 

بانک هم گفت چون دانش آموز هستیم کلیه خدمات بانکی برامون رایگانه ! 

دوباره با قطار رفتیم مرکز شهر ولی اینبا هم هیچکس بلیطمون رو ندید .  

وسط جلسه مشاوره رفتیم نهار توی همون ساختمان سرویس کبک یک سری ساندویچ کوچیک دونه ای ۲/۵ دلار خریدیم ... اگر قیمتش رو میدونستیم میرفتیم مک دنالد یا برگرکینگ چون هم ساندویچاش بزرگتر بود و هم قیمتش همین قدر بود . 

امروز حسابی کف مشاور سرویس کبک رو در آوردم ... هر چیز که میگفت میفهمیدم و تازه یک سری سوال توپ دست و پا شکسته میپرسیدم که یارو کم مونده بود ماچم کنه ! ( اگر ماچم میکرد میرفتم به اتهام تجاوز سو میکردمش  ) 

مشاور سرویس کبک یه پسر الجزایری خیلی باهال بود که لهجش خفن مزخرف بود ولی بسکی من زبانم خوب بود میفهمیدم . ما آخرش نفهمیدیم توی کبک اینا ر رو ق میگند یا همون ر تلفظ میکنند . وقتی با دو نفر حرف میزنی ممکنه هر کدوم یطوری حرف بزنند . 

یه نکته خنده دار اینکه چند بار وقتی یکی داشته انگلیسی باهام حرف میزده بهش گفتم Please speak English  اونم گفته I speak english و این نشون میده اینا انگلیسی رو هم با لهجه فرانسه حرف میزنند ! 

بعد از سرویس کبک رفتیم واسه کارت بیمه . 

من که اینجا نمیمونم نمیدونم چرا اینقدر میریم دنبال کارای اینجا ! 

اون توی یک ساختمان دیگه ۲-۳ خیابون قبل از سرویس کبک بود . خیلی هم شلوغ بود . 

از کل این جلسه فقط یه عکس از من گرفتند و یک امضا بقیش رو روی صندلی سالن انتظار خوابیده بودم . 

باز هم براتون مینویسم ! 

 

اینم عکس اتوبوسهای رو به روی ایستگاه پلاس د آرت ( Place-des-Arts station )

 

 

ارادتمند 

رامین

هفته اول اقامت

سلام 

امروز ۱ هفته میشه که اومدم کانادا 

همه چیز خوب و قشنگه ولی خوب مملکته غریبه و دوری دوستان سخته . 

اینجا همه چیز هست جز عاطفه !!! 

این هفته عمم از کانادا اومده بود پیشمون و تنها نبودیم . در ضمن با هاشین اون اینور و اونور میرفتیم ولی دیروز صبح رفت و هم تنها شدیم و هم بی وسیله ! 

خونه ما بقل اتوبان متروپلیتن و توی منطقه مونترویاله . محله جالب و قشنگیه و مسکونی !  

خونه مبله و بزرگیه ( اینجا ۱۰۰ متر خونه یعنی خیلی بزرگ ) 

قراره آخر این هفته پدرم بره تورنتو برای برسی شرایط تغییر مکان به اونجا ... دعا کنید خوشش بیاد و بریم تورنتو چون هم زبانش فقط انگلیسیه و هم اونجا ایرانی زیاده ! در ضمن اینکه چند نفر از دوستان و اشنایان هم اونجا هستند که خیلی خیلی برامون خوبه بهشون نزدیک باشیم ! 

این یک هفته بیشتر به خرید مایحتاج زندگی گذشت چون تقریبا هیچی نداشتیم ! 

تازه هنوز هم کلی چیزها رو نگرفتیم و میگیم وقتی رفتیم خونه خودمون اینها رو میخریم . 

امروز با قطار رفتیم مرکز شهر برای شناسایی محل . فردا باید بریم مرکز شهر چون یک قرار با مرکز مهاجرت داریم تا راهنماییمون کنند برای کلاس و مدرسه و کار . 

قطار برای رفت و برگشت نفری ۴ دلار شد که بدک نبود .   

 اینم ایستگاه قطار : 

 

تازه ایستگاه اتوبوس با خونمون کمتر از ۱۰ متر فاصل داره !   

اینم ایستگاه اتوبوس : 

فعلا باید برم . 

باز هم براتون مینویسم ! 

ارادتمند 

رامین

برمیگیردم

سلام 

فعلا رسیدم کانادا ولی سرم شلوغه 

وقت کردم براتون از اینجا مینویسم 

ارادتمند 

رامین